مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

خبرهای جدید...

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۵۷ ق.ظ

خیلی حرف برای گفتن دارم. اما نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد............

شب تولدم کیکم رو تنهایی فوت کردم و اولین ارزوم این بود که پژمان بیاد پیشم.......فرداش، در حالی که خانواده پژمان و خودش میخواستن منو بابت تولدم سورپرایز کنن و همه دور هم در خونه ی ما جمع شده بودن تا من یهو ببینم و دوق کنم و به صورت مجازی کیک فوت کنم، پژمان گفتش که ایمیل ویزاش اومده، و من نه تنها بابت تولد مجازیم سورپرایز شده بودم، بابت اینکه خدا هدیه ی تولدم رو اینطور بهم داد هم اشک شادی میریختم................

من این مدت فهمیدم که کاملا توانایی تنها زندگی کردنو دارم، حتی اون سر دنیا، بدون هیچ دوست و رفیقی؛ اما من عاشق خانواده داشتن هستم، و فقط وجود پژمانه که میتونه خوشحالیمو تکمیل کنه.

خوشحالم که تا چند ماه دیگه پژمان هم میاد و هرچند اگه بارها قهر و اشتی کنیم و تو سر و کله ی هم بکوبیم، نهایتش موجب ارامش همدیگه ایم.

همین :)

 

 

۰۰/۰۱/۲۲

نظرات  (۲)

تولدت مبارک عزیزم

انشالله هرچی از خدا میخای بهت بده و بهترین ها برات اتفاق بیفته

چه دل پاکی داری دیدی خداحواسش بهت هست 

موفق و سلامت و سربلند باشی همیشه

پاسخ:
مرسی عزیزم شما لطف داری.
هر چی که هست فکر میکنم دهای خیر خانواده ست.
ممنونم ازت.

خیلی خوبه این

منم به این فکر میکنم همیشه. خیلی دوس داشتم که با کسی که دوسش داشته باشم میرفتم. ولی انگار باید تنهاییمو با خودم ببرم و این خیلی غم انگیزه. حالا هر چی که خیره‌...

آیدا از حال و هوای مامانت هم برامون بگو.روزای آخر چه کردین. الان چطور کنار میاد‌ بنویس دیگه

پاسخ:
مرسی.
باور کن خیری توشه، هرچند جمله کلیشه ای هستش.
من الات می فهممم که همه ی نشدن های قبلی زندگیم باعث شدن الان اینجا باشم.
مامانم خوبه. وقتی ترکیه و پاکستان بودم خیلی بی تابی می کرد. الات که میبینه جام خوبه خیالش راحته.
بهرخال نمیشه به خاطر دلتنگی خانواده از زندگی گذشت.
بعد ولی برای تنخها بودنم هم همه خیلی عضه میخوردن. الات که ویزای پژمانم اوکی شده خوشحالن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">