مستقر در ماه

مستقر در ماه

من ایمان دارم که هیچ تلاشی بی نتیجه نمی مونه :)

یک راند دیگر مبارزه کن وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری… یک راند دیگر مبارزه کن وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود… یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش شخصی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد.
محمدعلی کلی

بایگانی

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برچسبش را دزد برده» ثبت شده است

 

 

دوستم! باید بگم که بعله، مردم پاکستان خیلی بافرهنگن؛ چون اندازه شما پست فطرت و بزدل نیستن و احتمالا اگه حرفی دارن به صورت عمومی و با اسم حقیقی پیغام میذارن تا جوابشونو بگیرن :دی :)))))

 

من همیشه از این وبلاگ انرژی های مثبت گرفتم. یعنی اونقدری انرژی گرفتم که این تک و توک منفی ها توش به چشم نیاد. اما خواستم بگم همچین آدمایی هم اطرافمون هستن که حتی به محیط مجازی هم رحم نمی کنن :|

 

دوستمون دقیقا تو پستی که گفتم مصاحبه خوب بود و بزودی باید خبرمون کنن ویزا بخوره رو پاسپورت یادش اومده توصیه های کرونایی بده :دی

 

این هم از پیام بازرگانی امشب که دلتون شاد بشه. :)))))

 

 

+ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

            که همچنان که تو را می بوسند

                     در ذهن خود طناب دار تو را می بافند...

۳ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۴
آی دا

.

شاید یه مدت ننوشتن همه چیزو بهتر کنه. که البته نکنه هم چیز عجیبی نیست.

۱۴ آبان ۹۹ ، ۱۸:۲۹
آی دا

اینکه من چرا به اندازه مادر و خواهرم خوشگل نشدم :|

 

یه ذره دیگه همینجوری پیش بره بهتون حق می دم که دیگه اینجا رو نخونین :|| 

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۴
آی دا

به زودی تولد جاری ه و من نمی دونم با چه فاصله ای از تولد اصلیش میخوان مهمونی بگیرن، اما من عادتمه که خیلی زودتر کادوی تولد بخرم و حتی برنامه ریزی کنم چی میخوام بپوشم، چه گوشواره ای بندازم و .... !

فردا احتمالا کادوی تولدش رو بخرم از طرف خودم و آقای محترم.

توی این هیری ویری زندگیمون، همین تولداست که یه مقدار سرمو گرم می کنن که برم کادو بخرم و خودمو سرگرم کنم.

 

واقعا از این متنفرم که روز رفتن به جشن درگیر کادو خریدن باشم، مگر اینکه وضعیت اورژانسی پیش بیاد و از قبل وقت نکرده باشم.

به نظرم خیلی مهمه که آدم برای عروسی ها، تولدها و خلاصه مهمانی ها از خیلی وقت پیش برنامه ریزی کنه و براش وقت بذاره.

چیزای هول هولکی رو اصصصصصصلا دوست ندارم.

 

برای بعدها که نباشیم، مثلا آرزوم اینه که، یه مبلغی تو حساب اینجامون بذاریم، تولد هرکی شد برای شخص مورد نظر خرید آنلاین کنیم تا روز تولدش برسه به دستش ^_^

 

 

 

+مستاجر طبقه بالا، که یه زن و شوهر جوان بودن، خداروشکر خونه خریدن و امروز خونه ی بالا رو خالی کردن و رفتن. خیلی براشون خوشحال شدم.

وقتی رفتن، من تو اتاق بودم و مامان صدا زد آیدا جان روز ازین بهتر برای تو، انشالله روزی خونه بخری و عاقبت بخیر بشی مامان جان. با شنیدن این جمله سرمو به بالش فشار دادم و یه دل سیر گریه کردم. همزمان داشت اذان هم می زد و غصه ی دلم بیشتر بود. امیدوارم این وضعیت بلاتکلیفی به زودی تموم بشه و خدا به همه ی جوونا رحم بکنه.

 

 

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۱۷
آی دا

این روزا همش خواب میبینم رفتم مغازه ای یا جایی چیزی بخرم،

بعد تو کارتم پول نیست

دیشب برای چندمین بار این خوابو دیدم :(

بدترین حس ها رو تو این قبیل خواب ها تجربه می کنم.

 

 

احتمالا این روزها همش تو فکر دخل و خرج و هزینه های سفر هستم فکرم مشغوله. شاید خواب ها واسه همینه. 

بیداری معقولی که ندارم. کاش حداقل در ارامش می خوابیدم!

 

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۳۱
آی دا

 آدم موقع سختی هاست که ادمای اطرافشو میشناسه. 

موقع خوشی و پولداری و شادی که همه خوب و مهربونن.

خدایا هیچ وقت ما رو محتاج کسی به غیر از خودت نکن.

این کشور لعنتی چرا باید باعث بشه پیش کس و ناکس ادم دست دراز کنه‌.

فکر می کنم اگه تا الان هرچقدر لطیف و صورتی زندگی کردم؛ منبعد زندگی چهره های خشنش رو میخواد بهم نشون بده.

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۵
آی دا

امروز غروب رفتم ارایشگاه برای رنگ کردن ریشه های مو و البته ابروها.

برای منی که یک عمر رنگ ابروهام پرکلاغی بوده؛ اینکه الان کمی روشن تر باشن جالبه و حس میکنم رنگ گندمی پوستمو باز می کنه. اما در مورد رنگ مو حالا حالاها دلم نمیخواد درگیر لایت و هایلایت و مش بشم. بمونه در حوالی ۴۰ سالگی.

بعدشم خرید بهداشتی کردم که راضی ام.

سرم آبرسان مو دی.ترون، که با روغن ارگان و کراتین هست برای موهایی که کمی نازک و اسیب دیده ان. هی عطرش می کنم و خوشحالم.

و همینطور شامپو هم از همین مارک گرفتم.

بعد از حدود دو سال اوی.درم، الان میخوام محصولات این مارکو استفاده کنم.

 

اگه خواستین بگیرین، شامپو ۲۷ تومن و سرم ۴۳ تومن بود.

 

آها هفته ی پیش، یک مداد چشم سبز 😍 و یه خط چشم مشکی گرفتم مارک سی.میک آلمان. خیلی خیلی دوسشون دارم و راضی ام ازشون.

خط چشمش به غایت مشکی و مداد چشمش یه سبز لطیف و زیباست.

قیمت اینام اگه خواستین بگیرین، خط چشم ۵۰ تومن و مداد ۳۵ تومن بود.

 

از یه چیزی که خیلی تعجب میکنم این پیجای لوازم ارایشی هستن که مثلا پالت رژ لب رو میدن ۱۵ تومن :| مثلا ۲۰ رنگ توشه و قیمتش اینقدر پایین! در حالی که یه رژ لب معقول که سربش زیاد نباشه حداقل ۲۵ ۳۰ تومن هست و کلا رژ لب هایی که من خودم برای پک بله برون انتخاب کردم ۶۰ تومن و ۸۰ تومن بودن.

دیگه ادم شاخش در میاد که اون ۱۰ تومن ۱۵ تومنی ها دیگه چی توشونه.

لوازم ارایشی و چیزایی که به پوست و مو و چشم میزنم خیلی برام مهم ان و کسایی که ادعا میکنن تو این زمینه صرفه جو هستن و جنس به اصطلاح ارزون میخرن لجم رو در میارن.

من حاضرم دو سال ریمل نزنم، تا ریملی بزنم که باعث بشه مژه هام ریزش بگیره بریزه.

 

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۸
آی دا

هفته ی گذشته اندازه ی سه روز رفتم مدرسه ی خواهرم تا در کارها بهش کمک کنم. (خواهرم معاون فناوری هست و چون تدریس انلاین شده، لپ تاپ های مدرسه به خنسی خورده بود)

دارم تجربه ی اون سه روزی که رفتم مدرسه رو پیش هم میذارم و از خودم میپرسم حاضرم دوباره کار کنم؟

جواب خیر هست.

 

فکر می کنم برای اینکه قبول کنم جایی به صورت رسمی کار کنم؛ دیگه خیلی شرایط سخت گیرانه ای داشته باشم.

 

+آره دخترم؛ بی پولی های این روزات رو با این افکار تسکین بده :|

 

۲ نظر ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۶
آی دا

دوست دارم برم از یه جایی.

حالا که از کشورم نمیشه

از شهرمون نمیشه

از خونه مون نمیشه

شاید زورم به فضاهای مجازی برسه.

۴ نظر ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۷
آی دا

هیچ نمیفهمم خودم رو چرا باید در موقعیتی قرار بدم که بقیه قضاوتم کنن.

اگه من دهن وا نکنم که مصرف اینترنتم چقدره، بقیه از کجا میخوان بفهمن تا بگن ما صرفه جوییم :|

بهرحال مصرف اینترنت من با توجه به اینکه ویدئوهای اموزشی میبینم و فایل های صوتی و پادکست و اینکه به مامانم هم اینترنت میدم و خواهرزاده برادرزاده هم ازم اینترنت میخوان همینقدره و it is my business. 

 بقیه گناهی ندارن. من نباید خودم رو در معرض قضاوت قرار بدم.

 

+من سال ها اینترنت وای فای داشتم و ۸۰ گیگ در ماه شارژ میکردم و هزینه ش بین ۶۰ تا ۸۰ تا ۱۰۰ تومن متغیر بود. خیلی راضی هم بودم. بعد که سرعتم کم شد: گفتم با بسته کار کنم و منبعد دچار گرفتاری شدم. چون دارم هفتگی ۱۰ گیگ میزنم که تقریبا هزینه ش همونقدر مثل قبلیه اما کلافگی داره و مدام اس ام اس بسته ی شما در حال اتمام است میاد و وقتی من از کلافگی قضیه رو مطرح می کنم بهرحال ممکنه بقیه فکر کنن که چه خبره و فلان؛ هر چند اگه فقط موضوعی باشه که فقط و فقط به خودم مرتبطه. 

بارها با خودم تمرین می کنم که این کارو نکنم و در مورد هر چیزی صحبت نکنم؛ باز ادم نمیشم.

 

دوباره هم به زودی وای فام رو راه میندازم تا گیر این ایرانسل و همراه اول دزد نیفتم.

 

فکر میکنم اون دوره ای که نگران هزینه ی اینترنت باشم رو تو ۲۰ سالگی طی کردم و الان در شرف ۳۰ سالگی خیلی چیپ هست که هنوز درگیرش باشم.

 

۳ نظر ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۲۶
آی دا

فکر کنم یک سالی میشه که دانشگاه نرفتم. 

با استادم هماهنگ نکردم؛ اما فردا احتمالا برم پیشش. اندازه یک ربع که دیگه باید وقت داشته باشه برام.

دلشوره دارم.

 

فایل ترجمه رو دوباره چک کردم و توی ذهنم بیشتر از ده بار با مترجم دعوا گرفتم.

 

دارم به این فکر میکنم که چرا بین انتخاب چند گزینه هیچ وقت شانسی نداشته ام توی تست ها و امتحان ها؛ و همچنین چرا وقتی دو تا دارالترجمه جلوی چشمم بود بدترین رو انتخاب کردم.

 

متاسفانه اقای محترم گرفت خوابید زود و دیگه فرصتی نشد در مورد این قضایای حیاتی !! و مشغولیت های ذهنی باهاش صحبتی بکنم.

 

ساعت نه تنها از ۱۲ ، بلکه از یک هم گذشت. اما اینترنت وصل نشد. لعنت.

 

 

 

۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۱:۱۸
آی دا

+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.

+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.

+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.

+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو  بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.

+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.

+خسته ام.

 

۷ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۸
آی دا

دیشب رو تختم مشغول کار با گوشیم بودم که دیدم قرقاولمون شروع به خوندن کرد اونم به صورت ممتد. عجیب بود که نصفه شبی بخواد اینجوری بخونه.

وسط تعجب کردنم بودم که که دیدم تختم میلرزه و پنجره ی بالای سرم!

هیچ یادم نمیاد آخرین باری که اینطوری ترسیدم کی بوده.

فقط میدونم گوشی رو پرت کردم و فرار کردم!

مامان خواب بود و چون رو زمین خوابیده بود اصلا متوجه ی زلزله نشده بود و فکر میکرد من خواب دیدم.

فقط موفق شد من رو که البسه ی ناقابلی به تن داشتم و به سمت پارکینگ در حال فرار بودم رو بگیره که همین طوری نرم توی کوچه و آبروی چندین و چندساله مون رو به باد ندم :|

همینطوری هم مدام در حال قسم خوردن بودم که به خدا خواب نبودم و خواب ندیدم و واقعا زلزله بوده!

مامان با زور و زحمت منو آورد خونه و بهم آب قند داد. واقعا باعث تاسفه به جای اینکه من مراقب مامان باشم اون بهم آب قند میده.

تا یک ساعت می لرزیدم و تا ساعت 4 5 صبح خوابم نبرد.

با اینکه مرکز اصلی زلزله گیلان نبوده و تبریز بوده، خیلی خیلی ترسیدم.

به این فکر کردم که اگه خونه رو سرم خراب میشد؛ واقعا دیگه تافل و بقیه ی چیزا معنایی نداشت.

این تلنگر خوبی بود که بدونم واقعا هیچی ارزش این همه غصه خوردن رو نداره چون زندگیمم به مویی بنده و اصلا از ثانیه ی بعدی خبر ندارم.

خدا عاقبت هممون رو به خیر کنه.

 

+زنگ زدم خواهر زاده کوچیکه که تبریز دانشجوعه. گفت شدت زلزله خیلی زیاد بوده و رفتن به حیاط خوابگاه و هوا هم به شدت سرده. چقدر بده یه تیکه از قلب آدم یه شهر دیگه باشه و آدم همش دلش آویزوون باشه که این بچه تنها تو خوابگاست.

 

۵ نظر ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۱
آی دا

وانتی تو کوچه داد میزنه سبزی دارم سبزی تازه.

من فکرمو بلند بلند تکرار میکنم: کاش من جای این وانتیه بودم. سبزی می فروختم. می رفتم.

خواهرم بلند بلند می خنده.

منم بلند بلند می خندم.

اما جنس خنده هامون فرق می کنه و این رو فقط من می دونم.

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۵
آی دا

خدایا مصلحتت رو شکر!

برای یکشنبه اصلا اتوبوسی برای رشت به تهران وجود نداره!! یعنی دقیقا از 21 ام موجودی اتوبوس رو زدن صفر تا چندین روز.

چرا؟ همه ی اتوبوسا رو ظاهرا فرستادن برای راهپیمایی اربعین.

نمی دونم واقعا چی باید گفت.

هر حرفی آدم بزنه ممکنه به آدم انگ بی دینی بخوره!! در حالی که کمترین خواسته ی آدم از زندگی میتونه وجود داشتن اتوبوس برای رفتن از شهری به شهر دیگر باشه!!!!

یعنی واقعا مردم شهر باید زندگیشون مختل بشه؟ نباید حداقل محض رضای خدا دو تا اتوبوس بذارن؟ اصلا خود امام حسین راضی هست اینطوری؟

 

برادرم  این هفته که از کاشان برمیگشته، با فلاکت برگشته و دور قمری زده تا به رشت رسیده. چون ما نگرانیم جاده خطرناکه نمیذاریم ماشین ببره. بعد این بار که خواسته بیاد، در در اقصی نقاط کشور دور زده تا خلاصه رسیده به رشت :| اونم کجا نشسته؟ توی جای شوفر.

 

نهایتش اینه که با سواری باید رفت. حالا هزینه ش هیچی، ولی به اونم نمیشه اعتماد کرد که دقیقا سر همون ساعت ماشین وجود داشته باشه.

عقب انداختن امتحان هم جریمه ی مالی داره، هم اینکه برنامه هامون رو بهم میریزه.

خدایا شکرت که کلا زوم کردی رو ما.

 

+دارم چرت و پرت میگم میدونم اما واقعا خیلی اعصابم بهم ریخته ست از همه جا و همه چیز و همه کس.

 

 

 

۳ نظر ۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۶
آی دا

با اینکه پژمان بازغی مجری حاذقی نیست و خیلی ضعف داره و نمی تونه خوب ارتباط برقرار کنه

با اینکه برنامه خیلی نواقص داره

با اینکه جایزه هاش خیلی کمه

و خیلی چراها و اماهای دیگه؛

اما اینو خوب میدونم پدر و مادرهایی که بچه هاشونو برای این برنامه میارن خیلی از خود گذشته و شجاعن.

من در مورد اینکه بخوام بعدها نقش مادری رو به عهده بگیرم خیلی فکر میکنم. حس میکنم هیچ وقت به اون میزان لازم نمی تونم از خود گذشته باشم.

وقتی گاهی اتفاقی این برنامه رو میبینم، تو دلم پدر و مادرهایی که حاضر شدن شرکت کنن در این برنامه رو تقدیر می کنم.

فکر کن دو تا آدم معمولی به خاطر بچه شون و اینکه دلش شاد شه،

میان یه سری بازی های عجیب غریب می کنن و کلی جنگولک بازی و تقلید صدا و ...

اینا کارایی هست که شاید هیچ وقت من نتونم در آینده برای بچه م انجام بدم

برنامه کلی نواقص داره، اما حداقل منو به فکر فرو میبره که آیا ادم می تونه در آینده چنین نقشی رو به عهده بگیره یا نه!

۵ نظر ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۷
آی دا
هر روز دوازده و نیم ظهر،
 من از اتاقم بیرون میام تا یه چایی بردارم
مرغمون که تازه تخم کرده از لونه ش در میاد و قدقد میکنه
مادرم که غذای ناهار رو بار گذاشته، از آشپزخونه در میاد و میره تا به کمرش کمی استراحت بده
و خواهرزاده م که تازه از خواب پاشده از دست به آب درمیاد و با چشای پف کرده و دهنی که وا نمیشه میگه سالام.

موجودات خونه ی ما اهداف متفاوتی رو دنبال میکنن و روزها به همین ترتیب داره می گذره.

شما چه خبر؟



۷ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۰
آی دا

دیروز رفتم یه کارگاه گلدوزی خریدم، ازین دایره چوبی ها، که توش پارچه ی گلدوزی می مونه.

و چهار رنگ نخ گلدوزی.

من که گردن ندارم بشینم گلدوزی کنم، اما بدم نمیاد برخی اوقات باهاش سرگرم شم. رنگ هاش و تصور اینکه بتونم گل بدوزم خوشحالم می کنه.

با اینکه مادرم خیاط بوده، من حتی کوک زدن هم بلد نیستم. خواهرم خیاطی و گلدوزی و کاموا بافی بلده. من؟ هیچی.

نمی دونم به چه دلیلی اما مامان هیچ وقت استقبال نکرده یاد بگیرم و تقریبا مانع هم شده.

دیروز هم که آوردم نشونش دادم وسایل گلدوزی رو، با خنده گفت مگه میخوای ترک تحصیل کنی؟

زندگی عجیبی دارم!


۶ نظر ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۰
آی دا
از ساعت یک تو جامم که بخوابم؛ زهی خیال باطل.
یکشنبه با برادرم عازم کاشان و تهران هستیم که مصاحبه دکتراشو بده.
اصرار داشت که منم برم سمنان مصاحبه بدم که از ترس اینکه قبول بشم نرفتم.

وقتی بچه بودم؛ سوم راهنمایی؛ یک بار کاشان رفتم. حمام فین و تپه سیلک.
این بار نمیدونم فرصت بشه جایی بریم یا نه.
اما امیدوارم حداقل خانه ی عباسیان یا خانه ی بروجردی ها رو بریم.
خلاصه حتی اگه نتونیم جای خاصی هم بریم بابتش ذوق دارم.
خیلی وقته دورترین جایی که رفتم رشت بوده!
خدایا من خیلی مسافرت دوست دارم خیلی!

۸ نظر ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۲۶
آی دا

تاکسی نشستن برای من جز کارهای هیجان انگیز دنیاست. کم پیش میاد از ترافیک خسته شم. تازه در اکثر موارد تاکسی ها یا بین شهری ان، یا از شهرمون تا رشت، که ترافیک چندانی نداره. خلاصه؛ تاکسی برای من شروع خیلی خاطره هاست. از چیزای با نمک تا چیزای حوصله سر بر. با دقت به آدما نگاه می کنم و براشون قصه میسازم. خیلی اوقاتم تا رسیدن به مقصد ابی گوش میدم و همش نگرانم نکنه هندزفری خرابم صدا رو به بیرون پخش کنه.

امروز صبح سوار تاکسی شدم. جلو یک زن مسن و کنارم یک خانم مسن نشسته بود. چون تاکسی ها کنار بیمارستانن، میشد حدس زد که جفتشون از بیمارستان اومدن. داشتن با شدت از انواع درد و مریضی هاشون حرف میزدن. من یه گوشم به اونا بود و همزمان داشتم فکر میکردم جز سبزی خوردن چه چیز دیگه ای باید بخرم.

"سبد داری؟"

صدای پیرزن جلویی بود که برگشته بود و خطاب به من سوال می پرسید. گفتم جانم؟

دوباره تکرار کرد: "سبد داری؟"

من مات و مبهوت نگاش کردم. جواب دادم سبد؟ آخه چرا باید سبد داشته باشم؟

پیرزن کناری بهم سقلمه زد که میپرسه "سواد داری"؟ من یهو به خودم اومدم. یادم افتاد که پیرزن های گیلک، به علت یه عمر گیلکی حرف زدن، موقع فارسی حرف زدن، از کلمات ترکیبات جدیدی میسازن!

+بله سواد دارم کمی. چطور مگه؟

-این آزمایشو برام میخونی؟ دکتر بهم گفته چربی و قندت خیلی بالاست.

+آخه ولی جواب آزمایش رو خود دکتر باید بگه، من ممکنه اشتباه کنما. ولی باشه بدین ببینم.

اولین نگاهو که به برگه ی آزمایش انداختم، پیرزن کناری، برگه رو از دستم قاپید! که بده من. من اینقدر دکتر رفت و آمد کردم، بلدم بخونمش!

من که همینطوری مات و مبهوت بین دو پیرزن مونده بودم، منتظر موندم ببینم چیکار میکنه!

عینکش رو با دقت در آورد و تا جایی که راه داشت سرشو کرد تو کاغذ.... و خب در کمال ناباوری خوند: ساگر 110. اوه اوه قندت خیلی بالاست که! (شوگر رو اشتباها گفت ساگر)

به همین ترتیب کلسترول و چند تا چیز دیگه رو هم هرچند تلفظش رو اشتباه میگفت، اما پیدا کرد و خوند و تحلیل هم کرد!

بعد با سری برافراشته، بادی به گلو انداخت، و دوباره تاکید کرد: گفتم که بلدم...


+ من؟ هم خنده م گرفته بود...هم خوشم اومده بود که یه پیرزن ِ فرتوت چقدر میتونه زبل و با اعتماد به نفس باشه، هم داشتم خودمو سرزنش میکردم که تو چیزایی که حتی مطمئنی بلدی هم کسی ازت بپرسه اینقدر با اکراه رفتار میکنی که واقعا خودتو زیر سوال میبری!

منبعد تصمیم گرفتم اگه کسی ازم بپرسه سبد داری؟ بهش جواب بدم هی یه چیزایی، اما تا وقتی اعتماد به نفس کافی پیدا نکردم، سبدم به درد نمیخوره!!!


۲ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۵۹
آی دا